ماده‌باوری تاریخی

ماده‌گرایی تاریخی یا ماتریالیسم تاریخی (به انگلیسی: Historical Materialism) روشی برای تحلیل جامعه، اقتصاد و تاریخ است که برای اولین بار توسط کارل مارکس مطرح شد یعنی درک تحول و سیر زمان ماده‌باوری و دیالکتیک نسبت به جامعه و تاریخ بشری؛ ماتریالیسم تاریخی بخش جدایی‌ناپذیر از فلسفه مارکس است. کارل مارکس (۱۸۱۸–۱۸۸۳) یکی از بزرگ‌ترین متفکران هزارهٔ دوم میلادی، در دوران اوج رونق فلسفه هگل، فعالیت علمی خویش را در دانشگاه برلین آغاز کرد و در تکوین شناخت شخصیت علمی هگل در دو دسته، یکی اندیشه‌های هگل که زیربنای فلسفه و آثار او و دیگران را تشکیل می‌داد و دیگری علی‌رغم وفاداری به سنت هگلی انتقاد از نظام فلسفی او، تأثیر گذار بود. ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی روشی است که عام‌ترین و بنیادین‌ترین قوانین مربوط به «فرگشت» و تحولات جامعهٔ انسانی و راه‌های دگرگونی آن را بیان می‌کند؛ در حقیقت بیانِ «دیالکتیک» ماتریالیسم در زندگی اجتماعی، و به عبارتی همان چگونگیِ فرگشتِ تاریخِ جامعه است، که آن هم اولین بار توسط گئورگ ویلهلم فریدریش هگل بیان شد. رویکرد دیالکتیکی هگل مورد اهتمام و استفادهٔ جدی مارکس واقع شد، در حالی که رویکرد ایدئالیستی وی مورد نقد وی بوده‌است.[۱] به علاوه نگرش دینی و رومانتیستی هگل مورد انتقاد مارکس قرار گرفته و تحت تأثیر لودویگ فویرباخ رویکردی الحادی اتخاذ کرده‌است. کما این که در ماده‌گرایی و ماتریالیسم نیز از فویرباخ و انتقادهایی که نسبت به نظام ایده‌گرای هگل داشت، تأثیر پذیرفته‌است. لودویک فویرباخ به عنوان یک هگلی جوان، به برخی از دیدگاه‌های هگل به خصوص تأکید بیش از اندازه او بر آگاهی و روح جامعه انتقاد داشت و بر مادی‌گرایی تأکید می‌نمود. نقد فویرباخ به نگرش دینی هگل و رویکرد الحادی او از همان منظر فلسفه مادی گرایش بود.[۲]البته مارکس هم چون هگل بر فویرباخ نیز خرده می‌گرفت و تأکید بیش از حد اندازه وی بر دین و اعتقادات و مادی گرایی غیر انقلابی او را که تنها جنبه ذهنی داشت و فاقد نمود عملی کارآمد بود را مورد نقد قرار می‌داد. صرف نظر از سهم بنیادین هگل در رویکرد دیالکتیکی و سهم فویرباخ در مادی‌گرایی که بر روی هم اساس ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس را تشکیل داده‌است؛ مارکس در مادی‌اندیشی و به ویژه رویکرد اقتصادی خود در تفسیر جامعه و تاریخ، از اندیشه‌های اقتصاددانان سیاسی از جمله آدم اسمیت، جرمی بنتام و دیوید ریکاردو تأثیر پذیرفته‌است. این فرض بنیادین که کار سرچشمه همه ثروت‌ها است و نظریه ارزش کار به عنوان یکی از ارکان نظام فلسفی مارکس تحت تأثیر آراء ایشان بوده‌است. البته مارکس نسبت به این اندیشمندان هم انتقاد داشت. از دید وی اقتصاددانان سیاسی مذکور اگر چه بر معایب نظام سرمایه‌داری اذعان داشتند اما معایب موجود را معایب ذاتی نظام سرمایه‌داری و جزء گریزناپذیر آن می‌دانستند و بر ضرورت نیاز به یک دگرگونی ریشه‌ای در نظام اقتصادی موجود تأکید نکرده و به اصطلاح نگرش غیرانقلابی داشتند.[۳] به علاوه همچون اگوست کنت، سعی در تحلیل علمی پدیده‌ها داشت و از تفسیر حکمی و فلسفی آنها عدول می‌کرد. از این حیث شاید بهتر باشد مارکس را یک جامعه‌شناس تاریخی در نظر داشته باشیم تا فیلسوفی نظریه‌پرداز دربارهٔ تاریخ. او به شدت در پی دگرگونی و انجام اصلاحات در جامعه بود و از این حیث علاوه بر اقتصاددانان سیاسی پیشین از مکتب بنام و رویکرد اقتصادی وی نیز مؤثر بود.[۴] چنان‌که پیدا است، آراء مارکس، آمیزه ای پررنگ از فلسفه ایده‌آلیستی آلمان، عقل‌گرایی باروخ اسپینوزا و سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی بریتانیا را در خود داشت. از این جهت، با وجود تلاش جدی او در راستای تفسیر و بلکه تغییر جهان با رویکردی کاملاً متمایز که مجموعه نظرات او را به عنوان فلسفه جامعه دربارهٔ تاریخ تبدیل کرده‌است او را باید اندیشمندی دانست که دغدغه اصلی او فلسفه تاریخ نبوده و در راستای نقد نظام سرمایه‌داری چنین رهیافتی در پیش گرفته‌است.[۵] در همین جهت است که گفته شد بهتر است او را به عنوان جامعه‌شناسی تاریخی تلقی کرد تا فیلسوف تاریخ. اگر بخواهیم از از منظر جامعه‌شناسی تاریخی به نگرش مارکس نسبت به جامعه و تاریخ بنگریم، مارکس را باید یک جامعه‌شناس رادیکال و انقلابی دانست که قائل به ضرورت انقلاب در جهت دگرگونی وضع موجود و ساختار اقتصادی و اجتماعی آن بود. مارکس منتقد نظام سرمایه‌داری مستقل بود و در راستای نقد نظام مذکور دستگاه فلسفی خود را بنا نهاد. وی با ابتناء بر تاریخ، رویکردی انتقادی دربارهٔ وضع موجود را را به سراسر تاریخ تعمیم داد و یک نظام ساختاری مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید بنا نهاد که آن را ماتریالیسم تاریخی نام نهاد.[۶]

واقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی یا تاریخی دارای پیچیدگی نامحدودی است. برای بدست آوردن واقعیتی اینچنین متغیر و پیچیده، فقط می‌توان از ساده کردن آن توسط یک شِما (طرح کلی) استفاده کرد؛ و اگر این کار به‌طور کامل پاسخگو نبود، باید دینامیک محرک آن را فهمید. این همان کاریست که مارکس بوسیلهٔ تئوری ماتریالیسم تاریخی‌اش انجام داد: فهم‌پذیر ساختن توسعهٔ تاریخی بشر بدون اینکه در دام ساده انگاری بیفتد. مِتُد (روش) مارکس آنچنان که وی آنها را تعریف می‌کند، وسیله‌ای برای فهم بهتر است. و برعکس اصول جزم‌گرایی است که برای از برداشتن و به کار بستن بدون تطبیق دادن با وضعیت مشخص شناخته می‌شود.

تعاریف و توضیحات

ویرایش

ماتریالیسم تاریخی ابزاری است برای فهم نظام سرمایه‌داری که مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید است. این ابزار یکی از راه‌های فهم گذشته، حال و آینده بشر با استفاده از اقتصاد و ابزارهای تولیدی است.

مارکس خودش از این اصطلاح استفاده نکرد و به‌جای آن از عنوان تصور ماتریالیسی از تاریخ (به انگلیسی: the materialist conception of history) استفاده می‌کرد. ماتریالیسم تاریخی به‌دنبال عواملی که باعث توسعه و تغییر در نحوه تأمین ضروریت‌های معاش در جوامع انسانی می‌شود، می‌گردد. در این نظریه ویژگی‌های جامعه مانند طبقات اجتماعی، ساختارهای سیاسی و ایدئولوژی‌ها نتیجه فرعی فعالیت‌های اقتصادی جامعه قلمداد می‌شوند. کارل مارکس در پیشگفتار کتاب «در نقد اقتصاد سیاسی» چنین بیان می‌کند:[۷]

تحقیقاتم در این زمینه مرا به این نتیجه رساند که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچ‌یک را نمی‌توان به تنهائی، یا بر پایه خود یا بر پایه باصطلاح فرایند شکوفا شدن عام ذهن بشر، درک کرد. بلکه، برعکس، این مناسبات و اشکال ریشه در شرایط مادی حیات - که کل آنها را هگل، به پیروی از سرمشق متفکرین انگلیسی و فرانسوی قرن هیجدهم، مشمول و مدلول اصطلاح «جامعه مدنی» قرار می‌دهد - دارند؛ اما آناتومی این جامعه مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد. مطالعه اقتصاد سیاسی را در پاریس شروع کردم. اما به دستور آقای گیزو [، وزیر کشور،] از آنجا تبعید شدم، به بروکسل نقل مکان کردم و مطالعات اقتصادیم را در این شهر ادامه دادم. نتیجه کلی که به آن رسیدم، و از آن پس به اصل راهنمای من در مطالعات بعدیم تبدیل شد، به‌طور خلاصه به شرح زیر است:
انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائی حقوقی و سیاسی سر برمی‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینی از آگاهی اجتماعی شکل می‌گیرد. شیوه تولید حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند. آگاهی انسان‌ها نیست که چگونگی موجودیت‌شان را تعیین می‌کند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند. در مرحله‌ای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفاً اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش، که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم می‌آورده‌اند، دچار تناقض می‌شوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها می‌شوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامی‌رسد. تغییر شالوده اقتصادی جامعه دیر یا زود به تحول کل روبنای عظیم آن می‌انجامد.
در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک‌کلام ایدئولوژیکی که انسان‌ها در قالب آن بر این تعارض آگاهی می‌یابند و با مبارزهٔ خود کار آن را یکسره می‌کنند. همان‌طور که هیچ‌کس را بر مبنای آنچه خود دربارهٔ خویش می‌گوید قضاوت نمی‌کنند، چنین دوره تحولی را نمی‌توان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد.

از زمان مارکس این نظریه توسط بسیاری از متفکران مارکسیستی اصلاح و گسترش یافته‌است و امروزه اشکال گوناگونی پیدا کرده‌است.

جستارهای وابسته

ویرایش

منابع

ویرایش
  1. فلسفه تاریخ، رضوی، سیدابوالفضل، ص ۱۴۲.
  2. ویسنت، اندرو، ایدئولوژی‌های مدرن سیاسی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات قفنوس، 1378، ص229-231.
  3. ریترز، جورج: نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: علمی، ۱۳۸۵، صص ۲۵–۲۹.
  4. والش، دبلیو، اچ، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاء الدین علایی طباطبایی، انتشارات امیرکبیر، 1363، ص174.
  5. استنفورد، مایکل، درآمدی بر تاریخ پژوهی، ترجمه مسعود صادقی، تهران، انتشارات سمت و دانشگاه امام صادق، ۱۳۸۴، ص ۴۱۶.
  6. تاریخ فلسفه شرق و غرب، جلد دوم، تاریخ فلسفه غرب، هیئت نویسندگان، زیر نظر سروپالی رادا کریشنال، ترجمه جواد یوسفیان، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ص384-389.
  7. ترجمه فارسی پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی

پیوند به بیرون

ویرایش